سفارش تبلیغ
صبا ویژن

.
16 ساله که بودم، شب های سخت چشم هایم را می بستم و فکر می کردم که دیگر #تمام شد، اما همزمان و تند تند از خدا می خواستم درستش کند... درست می شد، با یک لرزش، با یک صدا، با یک لبخند یا با آوای اسمم...
16 ساله که بودم به مراتب موجود مستجاب الدعوه تری بودم، این شب ها فقط به ال سی دی این گوشی و کم شدن شارژش نگاه می کنم، فردا صبح که بیدار می شوم هنوز هم دنیا به روند شب قبلش ادامه می دهد.

شاید نوجوان ها به مراتب انسان های مستجاب الدعوه تری هستند.
.
#التماس_دعا
.
پ.ن: یادگار از تو همین سوخته جانی ست مرا....
پ.ن: یک روز سرکلاس زهرا می گفت، وقتی من از دست دوستم ناراحتم، خدا هم ناراحتی من را می بیند هم ناراحتی او را، بعد ذوق زده بالا و پایین می پرید و می گفت خیلی جالب است. راست می گفت، جالب است؛ ولی بیشتر از جالب #خوب است، خوب است که خدا می بیند. خوب است که همه چیز را می بیند....


+ تاریخ یکشنبه 94/10/20ساعت 11:0 عصر نویسنده polly | نظر